شهید غلامرضا ادیبی

شهید غلامرضا ادیبی در سال ۱۳۴۲ در شهر مسجدسلیمان دیده به جهان گشود و در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و پس از پایان کلاس پنجم به همراه خانواده به زرین شهر منتقل شدند و تحصیلات خود را در زرین شهر ادامه داد. شهید ادیبی شبها به کلاس شبانه میرفت و روزها مشغول بنایی بود با شروع انقلاب اکثراً در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می نمود از زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد تمام فکرش به جنگ معطوف شده بود و پس از ثبت نام جهت اعزام به جبهه برای تکمیل آموزش های قبلی به پادگان ثامن الائمه سپاه پاسداران زرین شهر میرود و پس از اتمام دوره تکمیلی همراه برادران دیگر به جبهه های جنگ اعزام می گردد. شهید ادیبی قبل از اعزام به ملاقات تمام فامیل و همسایگان میرود و به همه آنها تاکید می کند که من می روم که شهید بشوم و سرانجام در تاریخ ۹ /۸/ ۱۳۶۰ در جبهه بوستان شربت شهادت را نوشید و به یاران شهیدش پیوست.
شادی روح شهید صلوات
بسم رب الشهداءوالصالحين
ولاتحسبن الذين قتلوفى سبيل الله امواتابل احياءعندربهم يرزقون
«شهيدان راه خدارامرده مپنداريد،كه آنهازنده اندوپيش خداى خويش روزى ميخورند»
بنام خدا،من راهى راكه خداوقرآن گفته است انتخاب كرده ام
،امروزكه اسلام وانقلاب وكشورعزيزمان درخطراستوكفاربعثى قدم كثيفشان رادرداخل
خاكمان نهاده اندنبايددست روى دست گذاشت ومهلت به اين كفاران داد.بايدانهارابه
يارى پروردگارنابودكردوبه جهانيان بگوئيم اينجاايران است ،اينجاسرزمين ايران است .
وشماپدرومادر،برادروخواهران عزيزم ،اگرمن لياقت شهادت
راداشتم وشهيدشدم نبايدحتى يك قطره اشكبريزيدبلكه بايدخوشحال باشيد،وبكوشيداين
كافران ومشركان ازخدابى خبرراباكمك هم يعنى تمام ايرانيانومسلمانان نابودواسلام
عزيزرادرسراسرجهان گسترش دهيد.
پيام به امت اسلامى ايران كه بادادن شهيدانى همچون على
اكبرهاوابوذرها،حمزءسيدالشهداءو………باعثشدندرژيم 2500ساله شاهنشاهى
راكنارزده وبارهبرى قاطع امام خمينى دام ظله،بهپيروزىيعنىاستقرارجمهورىاسلامى
نائل آيند،چنين است : به امت انقلابى ومسلمان ايران ودنياتوصيه ميكنم دست
ازتأييدامام خمينى برندارند.
پدرومادرگراميم ،اززحمات شبانه روزى شماتشكرميكنم .
غلامرضااديبى مورخه 10/8/1360
مادر شهید:
غلامرضا در زمان حیاتش میگفت مادر جان حتما تو را به مکه و زیارت خانه خدا میفرستم. برادران دیگر به شوخی می گفتند: با کدام پول و ثروت.
شهید لبخندی بر لب داشت و می گفت: با زور بازویم.