شهید غلامعباس ترابی

شهید غلامعباس ترابی
نام پدر : ضامن
تاریخ تولد : 1346/01/12
محل تولد : چهارمحال و بختیاری
تاریخ شهادت: 1361/08/12
سن : 16 سال
وضعیت تاهل : مجرد
محل شهادت: جزیره مجنون
عملیات: خیبر
نحوه شهادت: اصابت گلوله بر دهان
شغل: محصل
رده اعزام کننده : بسیج
یگان خدمتی: لشکر قمر بنی هاشم
آخرین مسئولیت شهید : رزمنده
محل خاکسپاری : زرین شهر
غلامعباس
بعد از سه فرزند که در کودکی از دنیا رفتند چهارمین فرزند و اولین فرزندی بود که
با توسل پدر و مادرشان به ائمه اطهار و دعا و ثنا در سال 1346 در روستای قلعه تک
شهرکرد در خانواده ای مذهبی چشم به جهان
گشود و به لطف خداوند متعال ایشان به درد
سه فرزند قبل گرفتار نشد و چون از همان ابتدا در خانواده خود بسیار عزیز بود و بنا
بر سنت محلی فرزندی نذری بود پدر و مادر نام زیبای «غلامعباس» را برای او انتخاب
کردند . بالاخره او با سختیهای فراوانی به سن 3سالگی رسید و پدرش برای اولین بار
او را در این سن دید چرا که محل کار پدرش
در کشور کویت بود .
6 ساله بود که
پدرش در کارخانه ذوب آهن اصفهان استخدام می شود و به همین دلیل خانواده او در
روستایی نزدیک محل کار پدر به نام روستای بیستجان ساکن می شوند
و غلامعباس کلاس اول و دوم ابتدایی را
در این روستا پشت سر می گذارد و در این مدت همیشه جزء شاگردان ممتاز بود
بطوری که همواره مورد توجه خاص معلمش بود.
پس از آن
خانواده در شهر زرین شهر ساکن می شوند و وی در این شهر به تحصیل خود ادامه می دهد
و همیشه شاگرد اول کلاس بود ،پدرش نقل می کنند که یک روز از او پرسیدم امسال وضعیت
درس تو چطو ر است؟ که او بعد از چند لحظه مکث شروع به گریه کرد و چون علت را
پرسیدم گفت که از نوبت دوم به بعد شاگرد دوم شدم.
غلامعباس
هنوز به سن نوجوانی نرسیده بود که با مسجد مأنوس شد و بیشتر اوقات فراغتش را در
مسجد به سر میبرد،لذا خیلی زود و پیش از انقلاب قرآن را به طور کامل آموخت و حتی
قادر بودکه به دیگران نیز بیاموزد، د رضمن در حین شرکت در کلاسهای قرآن و احکام
بخاطر موفقیتهایی که در درس داشت جوایز متعددی از اساتید خود دریافت نمود.
هر روز که
می گذشت او پیشرفت عجیبی در مسائل دینی و
اخلاق اسلامی داشت لذا می توان گفت که به یقین هدایت خاص الله شامل حال او شده بود
.
هنوز
انقلاب نشده بود که در مسجد فعالیت فراوان داشت و در همان زمان در همه مسائل بخصوص
مسأله اسراف و غیبت بسیار دقیق و سخت گیر بود، او اکنون نه تنها فرزند ارشد
خانواده بلکه یک معلم واقعی برای خانواده بود به طوری که پدرش مسائل دینی و احکام
را از او سوال می کرد و او جواب صحیح می داد .
غلامعباس
همواره برادران کوچک خود را به خواندن نماز تشویق می کرد و به طور کلی امر به
معروف و نهی از منکر او همیشه راهنمای خانواده و دوستانش بود.
رفتار او در محله طوری بود که در تمام محله هیچکس از
او ناراحتی ندارد لذا همه در سوگ او هم ناله اند.
غلامعباس
در کارهای منزل هم سهم بزرگی رادایفا می
کرد ؛اگر درب منزل به صدا در می آمد یا یکی از بچه ها آب طلب می کرد همیشه او
پیشقدم بود و هنگام رفت و آمدش در محله همیشه سر به زیر
بود.
با پیروزی
انقلاب اسلامی فعالیت او در مسجد به اتفاق شهید محمد محزونی افزایش یافت و کلیه
کارهای تبلیغاتی محله و مسجد را انجام میدادند و تا دیر وقت شب پیگیر کارهای مسجد
از جمله انجمن اسلامی ، شورای اسلامی و بسیج مسجد بود و پس آن نیز به امور درسی
خود می پرداخت.
با گذشت
هر روز فعالیت او بیشتر می شد تا اینکه مدتی پس از شروع جنگ تحمیلی ، در تاریخ
8/12/1360 برای فراگیری آموزشهای نظامی و اعزام به جبهه عازم پادگان ثامن
الائمه(ع) زرین شهر شد که به گفته دوستانش در پادگان نیز از باتقواترین و
خوشرفتارترین نیروها بود و در آسایشگاه در مواقع استراحت و صرف غذا همه دوستان گرد
تختش جمع می شدند و حسن خلقش همه را به سوی خود جلب می کرد.
پس از
اتمام آموزش درست د ر روزعید نوروزسال 61 به کردستان اعزام شد و از همان ابتدا
مسئولیت بزرگ بی سیم را برعهده گرفت که تا آخرین لحظات عمر نیز در همین مسئولیت
بود. او در کردستان با عشق و علاقه خاصی یک تنه از شب تا صبح در کنار بی سیمش پست
می داد و با وجود دشواری فراوان این مسئولیت
نه تنها هیچگاه ابراز ناراحتی نکرد
بلکه بسیار از آن خشنود بود.
بالاخره
پس از گذشت دو ماه از کردستان بازگشت و پس از چندی برای عملیات محرم عازم جبهه های
جنوب شد و مدتی که قبل از عملیات در شهر دارخویین به سر می بردند شور و حال عجیبی
داشت؛ شبها خواب را بر خود حرام می دانست و به راز و نیاز با خدا مشغول بود و نماز
شبش به اتفاق دیگر عاشقان در موقعیت ائمه به آن سرزمین معنویت خاصی می بخشید ، با شروع عملیات او در
مرحله اول و سوم عملیات محرم شرکت کرد و به سلامت به منزل بازگشت ولی پس از مدت کوتاهی مجددا عازم جبهه می شود و
پس از حدود دو ماه آمادگی نظامی و معنوی به قصد عملیات والفجر مقدماتی حرکت می
کنند که به خاطر مسائلی نظامی ، گردان آنها وارد عمل نمی شود ،پس از چندی از جبهه
برگشته و برای چندمین بار اعزام می شود و
مدتی را که در خط پدافندی بود ، سخت به عبادت مشغول می شود بطوری که در نیمه های
شب علاوه بر نماز شب، نماز استغاثه و استغفار را نیز با حالت خضوع و خشوعی که همیشه در چهره اش نمایان بود اقامه می کرد اما کسی جز دوستان بسیار نزدیک او
که خود او برای دعوت آنها به اینگونه عبادات به آنها گوشزد می کرد کسی باخبر نبود
. غلامعباس اکثر اعمال شب و اعمال روز
جمعه را انجام می داد و اکثر شبهای جمعه تا زمانی که نماز امام زمان (عج) را نمی
خواند به خواب نمی رفت .
در چادر
یا سنگری که به اتفاق دوستانش در آن به سر می برد به هیچ کس اجازه گرفتن غذا و
شستن ظرفها را نمی داد و همیشه سعی می کرد
بیشتر کارهای سنگین را به تنهایی به عهده بگیرد و این کار را عبادت می دانست، حتی بعضی مواقع با اصرار زیاد لباسهای رفقای خود را
می شست ، در مواقع استراحت نیز همیشه بدترین نقطه سنگر را انتخاب می کرد و به
کمترین و بدترین شرایط قانع بود . در مواقع عملیات نیز دشوارترین مسئولیتها را می
پذیرفت و با شجاعت عجیبی که داشت وظیفه
خود را به نحو احسن به اتمام می رساند.
چهره
نورانی و فراموش نشدنی و خندانش با آن روحانیتی که داشت هر ناظری را به یاد خداوند
متعال می انداخت ، بخصوص که همیشه انگشتری عقیق و تسبیحی برای ذکر در دست داشت .
او هم در
بعد معنوی و هم نظامی یکی از برترین افراد بود و بر اساس حس کنجکاوی که داشت هر
اسلحه جدیدی را که می دید فوراً در صدد یادگیری طرز کار آن بر می آمد.
وی چند مرحله دیگر به جبهه اعزام می شود و از جمله
د رعملیات والفجر 4 شرکت می کند و تا پایان مرحله سوم با بر دوش داشتن بی سیمش پا
به پای فرمانده اش بر قله های کانیمانگای عراق در پشت پنجوین می گذرد به بدون هیچ
جراحتی باز می گردد.
پس از
مدتی برای شرکت در عملیات خیبر اما این بار با شور و نشاطی بیشتر بار سفر می بندد
و وداعی با پدر و مادرش انجام می دهد نه وداعی همچون همیشه بلکه وداعی که بوی
شهادت می داد، و به سوی معشوق ابدی حرکت می کند. او خود چندین بار پیش از عملیات عنوان
می کرد که این بار احساس دیگری داشته گویی بوی شهادت را از اعماق وجودش استشمام
کرده بود ، و سرانجام با شروع عملیات پس از ایثارگریهایی که نمود در ساعت 10 صبح
روز 7/12/1363 در جزیره طه ( یکی از جزایر مجنون عراق ) در حین تذکر به عده ای از برادران برای حفظ مسائل
امنیتی در حین درگیری ناگهان تیری از دستی
نامبارک به دهان مبارکش اصابت و در مدتی کمتر از یک دقیقه با چهره ای خندان و
شاداب به ملاقات معشوق می شتابد و به آرزوی دیرینه اش نائل می گردد.
او نمونه
یک مسلمان و مؤمن واقعی بود، پدرش پس از شهادتش می گوید من افتخار می کنم و به خود
می بالم که غلامعباسم دنباله رو امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) شد ، من او را
امانتی از جانب خدا می دانستم که می بایست روزی آنرا به صاحب اصلیش بازگردانم لذا
بسیار خرسندم که به نحو احسن امانت را به دست صاحبش سپردم و خوشحالم که نامش غلامعباس
بود و پیشروی او به سوی فرات بود اما همچون مولایش ابوالفضل از آب فرات ننوشید و
به شهادت رسید.
اینجانب غلامعباس ترابی چند جمله ای به عنوان وصیت برای پدرم آقای ضامن ترابی
و مادرم دارم که به شرح زیر است :
پدر و مادر عزیزم! در اول شما را وصیت به صبر در برابر مشکلات می کنم و در
خواست می کنم که از خدا طلب بخشش و مغفرت برایم بفرمایید و بعد توصیه می کنم 13
روزی که نتوانستم روزه ماه رمضان را بجای آورم برایم قضایش را بجای آورید و اگر
پولی یا چیز دیگری از من به جا مانده تصمیم گیری در باره آن به عهده پدرم می باشد
.
در ضمن از برادران و خواهرم و کلیه همسایگان و اقوامو دوستان طلب حلالیت می
کنم و به عنوان تذکر عرض می کنم بخصوص برای اقوام و خویشان که ، روزی همه باید از
این دنیا برویم و فردای قیامت همه در برابر کارهایی که انجام داده ایم محاکمه می شویم ، پس
بیایید فرائض دینی از جمله نماز و روزه را به خوبی و به بهترین وجه بجای بیاوریم
که فردای قیامت از کسانی نباشیم که نامه اعمالشام سیاه است و افسوس می خورند که
چرا در دنیا کار خیر انجام نداده اند .
انشاءالله خداوند همه شما را در انجام عبادات یاری بفرماید. انشاءالله
غلامعباس ترابی
26/7/62
مادر شهید:
در آخرین دیدار با فرزندم به دلم الهام شد که این بار دیگر فرزندم به خانه بر نمی گردد، برای همین بیشتر از دفعات قبل او را در آغوشم گرفتم و بر صورتش بوسه زدم، میدانستم آخرین دیدار است. چهره او مهربان تر و زیباتر از همیشه بود و به من می گفت: مادر جان من یک امانت بودم پس شما نباید در مرگ و از دست رفتن من ناراحت باشید در شهادت من هرگز بر سر و صورت خود نزنید که معصیت دارد و نماز را همیشه در اول وقت بخوان.