شهید رضا آقابابایی

شهید رضا آقابابایی
نام پدر : اسدالله
تاریخ تولد : 1342/05/13
محل تولد : زرین شهر
تاریخ شهادت: 1361/04/23
سن : 19 سال
وضعیت تاهل : مجرد
محل شهادت: شرق بصره
عملیات: رمضان
نحوه شهادت: اصابت ترکش
شغل: محصل
رده اعزام کننده : بسیج
یگان خدمتی: لشکر امام حسین
آخرین مسئولیت شهید : رزمنده
محل خاکسپاری : زرین شهر
شهید ابراهیم خلیلی در خانواده مذهبی و کشاورز در سال ۱۳۳۸ پس از انتقال از مسجدسلیمان به روستای نوگوران دیده به جهان گشود. قبل از تولد وی توسط سیدی توضیحاتی نسبت به تولد ابراهیم برای خانواده داده شده بود و آن سید فرموده بود: نام او را ابراهیم بگذارید.
شهید خلیلی با توجه به علاقهای که به درس خواندن داشت در زمانی که همه تحصیل را رها میکردند و به کشاورزی مشغول بودند اما ابراهیم در کنار کار به تحصیل خود ادامه داد. در سال اول دبیرستان به زرین شهر برای تحصیل آمدند و همان زمان مصادف شد با شروع اعتراضات علیه رژیم پهلوی و ابراهیم بسیار معترض بود و به هر نحوی مخالفت خود با این رژیم را بیان میکرد. پس از پیروزی انقلاب، ابراهیم داوطلبانه برای دفاع از ایران به کردستان برای سربازی رفت، و با شروع جنگ به جبهه های حق علیه باطل پیوست. شهید خلیلی یکی از بهترین همرزمان شهید خرازی بود و حاج حسین علاقه خاصی به ایشان داشت و همچنین شهید خلیلی از جایگاه بالایی برخوردار بود و فرمانده گردان امام حسن مجتبی و امام سجاد علیهما السلام در لشکر امام حسین بود. در نهایت با مقام مسئولیت طراح عملیات در سال ۱۳۶۲ در منطقه طلاییه در عملیات خیبر پس از اصابت ترکش به پای ایشان و قطع شدن پایشان به شهادت رسید و اکنون مقبره ایشان در روستای نوگوران واقع می باشد.
شادی روح شهید صلوات
بسم الله الرحمن الرحيم
«ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص »
حمد و
سپاس خدائى ركه بزرگتر آن است كه به وصف آيد و حمد و سپاس خدائى را كه نعمتهاى
بيكران خود را درميان مخلوقاتش تقسيم نمود . درود بر فرستاده او كه ختم كننده
پيغمبران گذشته است . درود بر محمد(ص) كهرسالت تبليغ دين خدا را داراست و درود بر
امامان كه وصى نبى اكرمند و درود بر امام زمان (عج) و درودبيكران بر نائب برحقش
امام خمينى اين پير طريقت و سالك حقيقى كه به حق راه خدا را با تمام وجود يافته و
بااخلاص كامل پيشرفته .
درود
بيكران بر تمام شهيدان راه خدا و اسلام از صدر اسلام تا كنون اى كسانيكه اين وصيت نامه را مى خوانيد و يا گوش مى كنيد الآن
كه من اين وصيتنامه را مى نويسم بقدرى خوشحال هستم كه مى خواهم به صف رزمندگان
اسلام بپيوندم . اى برادران در طول تاريخ
هميشه بين حق و باطل درگيريهائى وجود داشته است و عده اى مى خواستند ملتى
را تحت سلطه خود بگيرند و آنها را از مكتب خود جدا كنند و مال و منافع آنها را به
يغما ببرند و اما در اين زمان ملحدان و كافران دست به دست يكديگر داده اند تا پرچم
توحيد را سرنگون كنند و خون اينشهيدان عزيزمان را پايمال كنند و سدى بشوند بين
انسان و قرآن و چه خوب فهميده اند آنها كه اگر ما را ازقرآن جدا كنند مى توانند
برما تسلط پيدا كنند اما كور خوانده اند و اين را بايد بدانند كه هيچ موقع نمى توانندبين ما و قرآن جدائى بيندازند مگر مى
توانند ملتى را كه خداگونه شده اند را از هدف و مقصود خود كه همان
رسيدن
به الله است منحرف كنند .
اى
پدر و مادر و اى كسانيكه وصيت مرا مى شنويد من در برهه اى از زمانى قرار گرفته ام
كه اسلام احتياج به يارىو كمك دارد و بايد به يارى اسلام بشتابم و تنها هدف من از
جبهه رفتن فقط يارى كردن اسلام و احياء كردن اسلام نوپاست و من آگاهانه اين راه را
انتخاب كردم چون فهميدم كه سعادت من و بلكه هر كس كه در اين راه قدم بر دارد فقط
در اين راه است و من روانه جبهه شدم كه اول دشمنان خدا را از روى زمين بردارم و
اگرخداوند مصلحت دانست و مرا قابل دانست نام مرا جزء شهداء بنويسد .
اى
دوستان مسئوليت ما در برابر اين شهداء خيلى زياد است و هر روزى كه يكى از ستارگان
پر فروز آسمان برزمين مى نشيند و لاله اى از خاك بيرون مى آيد و گلى از گلهاى
ايران پرپر مى شود مسئوليت ما خيلى سنگين مىشود و براى من ديگر حمل اين مسئوليت
مشكل بود چگونه مى توانستم بنشينم و ببينم كه هر روزى كه از روزهاىخدا مى گذرد
جوانانى و دوستانى از بين ما مى روند و من ساكت و آرام بنشينم در صورتى كه مى
توانم در جبههها يك ليوان آب به دست تواناى رزمندگان اسلام بدهم .
از
همه مهمتر چطور مى توانم از اين نعمت الهى كه خداوند نصيب ما كرده است بى بهره
بمانم و به زندگى اين دنيا ادامه بدهم در صورتى كه على (ع) مى فرمايد : آگاه باشيد
اين دنيا كه شما ان را آرزو كرده و به آن علاقه داريد شما را گاه به خشم مى آورد و
زمانى خشنود مى سازد نه سراى اقامت و باقى ماندن است و نه جائى كهبراى آن آفريده
و نه محلى كه به آن دعوت شده ايد آگاه باشيد نه دنيا براى شما باقى مى ماند و نه
شما در آن باقى مى مانيد و اگر شما را با زينت ها و آرايش هاى خود فريب داده از
بدى خويش هم بر حذر داشته است پسرها كنيد .
و
شما اى پدر و مادر مهربانم كه چقدر براى بزرگ شدن من زحمت كشيده ايد و مى دانم كه
با چه سختيها ورنجهائى مرا به اين سن رسانده ايد و مى دانم كه با چه سختيها و
ملامتها و رنجها درختش را پرورانديد كه ازميوه آن استفاده كنيد ولى مسئوليتى كه
اين شهداء بر گردن ما گذاشتند نتوانستم تحمل كنم و عازم جبهه هاشدم براى رضاى خدا
.اى پدر و مادر اگر خواستيد براى من گريه كنيد گريه اى نكنيد كه دشمنان اسلام شاد
بشوندگريه ضعف دار نكنيد و و اى پدر حتما اين را مى دانى كه شما مرا بزرگ كرده ايد
كه از امانتى كه خدا پيش شما گذاشته بود محافظت كنيد و هر موقع احتياج شد او را در
راه خدا بدهيد پس هيچ ناراحت مباش و به خود ببال كهاز اين امانت خوب نگهدارى كردى
و اگر بدانى كه من چقد خوشحال هستم شما هم همين آرزو را مى كنيد و ديگر
براى
من دعا كنيد كه جزء شهداء كربلا باشم و امام را دعا كنيد . از قرآن و خدا و اسلام
دور نشويد كه اين مكتبو خط است كه شما را به سعادت مى رساند .
و
شما برادران و خواهرانم از يارى كردن به اسلام هيچ موقع دست نكشيد از قرآن و اسلام
هيچ موقع جدا نشويدپيرو خط امام باشيد و امام را دعا كنيد و در هر سنگرى كه هستيد
فقط براى رضاى خدا كار كنيد و خدا را فراموشنكنيد و شما خواهرانم اين حجاب شماست
كه پيام خون شهيدان را به هر نقطه از جهان مى برد و شما هم از خدا واسلام جدا
نشويد و امام را دعا كنيد .
و
شما دوستانم اگر كه من همراهى بيش با شما نبودم و از ميان شما زود رفتم ولى شما
مرا ببخشيد و حلالمكنيد و سعى كنيد كه آگاهى خود را بيشتر كنيد و بيشتر با مسائل
اسلام آشنا شويد .
و
اى همشهريان عزيز از تفرقه بپرهيزيد كه اسلام و مسلمين هر چه ضربه مى خورند از
همين تفرقه بين مسلميناست و شما هم خدا را فراموش نكنيد و از اوامر امام اطاعت
كنيد و كار را برا ى رضاى خدا انجام دهيد .
در
پايان از پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم حلاليت مى طلبم و اميد وارم كه مرا
حلال كنند و همشهريانم هممرا حلال كنند و دعا كنند جزء شهداء كربلا باشم .
خداحافظ .
دوستار
شما سرباز و جانبار اسلام رضا آقابابائى مورخه 25/3/1361
برادر شهید :
خداحافظی کردیم که بیاییم حاج حسین خرازی مرا صدا زد و گفت :
برادرت مرد بود مردانه جنگید ومردانه شهید شد.
همرزم شهید:
یک روز در شهرک دارخوین بودیم. دیدم از اتاق ابراهیم دود بیرون میآید، با بچهها دویدیم درب اتاق را باز کردیم و شروع کردیم به سر و صدا که ابراهیم از اتاق بیرون آمد. ایشان از شدت علاقه به مطالعه آن قدر محو مطالعه و کتاب خواندن شده بود که متوجه نشده بود چراغ علاالدین دود میکند و گفت من دیدم دوده روی کاغذ می ریزد ولی پاکش می کردم و دوباره میخواندم.
روز نوشت به تاریخ 62/8/8 جمعه