شهید محمدرضا آبادی در سال ۴۵ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. در دوران کودکی بسیار مریض شد در حدی که از زنده ماندن آن ناامید شده بودند و خداوند او را دوباره به خانواده بخشید. از همان موقع خداداد نامیده شد. خداداد بعد از هشت سال تحصیل درس خواندن را، به خاطر کمک به معیشت خانواده کنار گذاشت و مشغول کار شد. با این که بنایی و گچ و سیمان برایش ضرر داشت، اما دست از کار کردن نکشید و بسیار سخت کوش بود و در قبال همه احساس مسئولیت می کرد در نهایت در سال ۶۵ بعد از گذشت کمتر از ۲۰ سال سن، شربت شهادت را در منطقه حاج عمران نوشیده و به وسیله سرباز عراقی شهید شد پس از شهادت پیکر مطهر شهید اشتباهی به نجف آباد فرستاده شد اما در نهایت به زرین شهر برگشت و به خاک سپرده شد.
شادی روح پر فیض شهید صلوات
مادر شهید: شهید به خاطر وضع بد اقتصادی مان برای کمک به پدر در مخارج زندگی بعد از ۸ سال درس را رها کرده و به کارگری مشغول شد. و روزی پانصد تومان حقوق می گرفت وقتی که به خانه می آمد میوه میخرید. پدرش به او می گفت : محمد رضا پول هایت را خرج نکن نگه دار برای عروسیت من پول ندارم اما شهید در جواب می گفت: اشکال ندارد خداوند روزی رسان است.
مادر شهید: روزی یکی از همسایه ها آمد به خانه ما و گفت مقداری چوب نیاز دارم که باید خورد شود، فرزند شهیدم به خاطر احسان و نیکی به آن پیرزن سریع رفت چوبهای آن را شکست و تحویل پیرزن داد.
مادر شهید: در کودکی چندین بار مریض شد به طوری که از سلامت و زنده ماندن آن ناامید شدیم، اما خداوند دوباره به ما عنایت کرد و او را برگرداند به همین خاطر نام مستعار او را ( خداداد) نامیدیم و همه او را به این اسم صدا میزدیم هنگامی که شهید شد و پیکرش را آوردند هیچکس با نام محمدرضا او را نمی شناخت.